می پرسه : هواشناسی کسی نیست؟! 
کسی جواب نمی ده. در ماشین رو می بنده. می خنده و میگه: آخ جون! زودتر می رسیم خونه پیش عیال :) 
مردی با لباس آبی روی صندلی شاگرد مینی بوس نشسته و صفحه ی گوشی اش را بالا و پایین می کند. نمی شناسمش. یک بار توی بخش ترخیص بیمارستان اونور دیدمش. وسط راه یهو میگه: آخ آخ آخ میبینی تو رو خدا! و با دستش به صفحه ی گوشیش اشاره می کنه. می گیم : نه نمیبینیم دوره! میگه : قیمت آهن باز رفته بالا! 
راننده مون میگه: خب بره بالا! به حال ما که فرقی نداره. منتظرم شروع کنه به ناله کردن و غر زدن که ما طبقه ی ضعیف و محرومیم و اینا برا پولداراست و اینا. ادامه می ده: ما با یه لقمه نون هم سیر میشم. حالا یه لقمه نون و مرغ باشه یا یه لقمه نون و بادمجون! این وسط مسطا اگه تونستیم یه پرایدم می خریم. اگرم نتونستیم، بازم طوری نیست. الهی شکر :)

به زور سی و دو سه سالشه آقای سرویس بیمارستان. صادقانه و بی تعارف همه ی خستگیم در رفت.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها